سني كلوب

هدف فقط اطلاع رساني است و هيچ گونه قصد تفرقه وجود ندارد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 16078
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


انکار وفات پيامبر

چرا عمر سوگند ياد كرد كه پيامبر از دنيا نرفته است و تهديد كرد به كشتن كساني كه ادعا مي‌كنند پيامبر مرده است و آرام نشد مگر با رسيدن ابوبكر؟

جواب: عمر تهديد به مرگ كرد هر كس را كه بخواهد وفات پيامبر را اعلام نمايد تا اينكه آنها را در رشك و ترديد و سرگرداني بگذارد و بيعت براي علي محقق نشود و بدينسان، مردم در اين حالت بمانند تا قهرمانان مخالفين با علي از هر جا كه هستند به مدينه باز گردند و چون تا آن وقت هنوز همه آنها نيامده بودند لذا نقش آدم متحير و وحشت زده را بازي كرد و شمشيرش را كشيد كه مردم را بترساند. و قطعا نگذاشت كه مردم به خانه پيامبر نزديك شوند تا از حقيقت قضيه با خبر گردند وگرنه چگونه شد كه هيچ كس جرات نكرد به خانه پيامبر نزديك شود جز ابوبكر كه وقتي آمد، وارد خانه شد و صورت پيامبر را نگريست، سپس خارج شد كه به مردم سرگردان بگويد: «هر كه محمد را مي‌پرستيد بداند كه محمد از دنيا رفته است و هر كه خدا را مي‌پرستد، همانا خدا زنده است و هرگز نمي‌ميرد»![1]

لازم است در اينجا يك نكته كوتاهي راجع به اين حرف ابوبكر بگوئيم: آيا ابوبكر معتقد بود در ميان مسلمانان كسي هست كه محمد را مي‌پرستد؟!! نه! قطعا چنين كسي نبوده است ولي او با اين جمله، مي‌خواست با كنايه عموم بني هاشم را و خصوصا علي بن ابي طالب را تحقير و كوچك كند زيرا آنان بر ساير اعراب مي‌باليدند كه محمد، رسول خدا از آنها است و آنان اهل و عشيره و خاندان او هستند و از تمام مردم به او سزاوارترند.و اين سخن نيز عبارت ديگري بود از سخن عمر بن خطاب در روز پنچشنبه كه گفت: «كتاب خدا ما را كافي است»[2] و زبان حالش اين بود كه: ما نيازي به محمد نداريم چرا كه او، امرش تمام شده و دورانش گذشته است. و اين درست همان سخن ابوبكر است كه گفت: هر كه مجمد را مي‌پرستد، هان او مرده است. يعني: اي كساني كه بر ما فخر مي‌فروختيد به محمد، امروز ديگر كنار رويد كه امر او تمام شد و ما را كتاب خدا بس است كه زنده است و نمي‌ميرد.

و معلوم است كه علي و بني هاشم، بيش از ديگران نسبت به رسول الله شناخت داشتند و لذا در احترام و تقديس و اطاعت اوامرش، مبالغه مي‌نمودند و موالي از اصحاب و بيگانگان از قريش بر اين منوال رفتار مي‌كردند؛ همان‌ها كه وقتي پيامبر آب دهانش را مي‌انداخت، شتابان مي‌آمدند و صورت خود را به آن آب مي‌ماليدند و براي گرفتن زيادي آب وضويش يا حتي يك موي بدنش كه روي زمين افتاده بود، با هم رقابت مي‌كردند و همه اين‌ بيچارگان و مستضعفان از شيعيان علي، در زمان پيامبر بودند و او اين نام را بر آنان گذاشته بود[3].

ولي عمر بن خطاب و برخي از اصحاب كه جزء بزرگان قريش به حساب مي‌آمدند، غالبا با احكام رسول الله مخالفت مي‌كردند و با او گفتگو و بحث مي‌نمودند و نافرمانيش مي‌كردند، بلكه خود را منزه‌تر مي‌دانستند كه از كردارهايش، تأسي و به او اقتدا كنند[4]. مثلا عمر بن خطاب درختي كه بيعت رضوان در زير آن انجام پذيرفت را قطع كرد زيرا بعضي از اصحاب به آن تبرك مي‌جستند مانند وهابيان در اين زمان كه آثار پيامبر را به كلي نابود و معدوم كرده‌اند و حتي خانه‌اي كه آن حضرت در آن به دنيا آمده بود، هم از دست آنان، سالم نماند و الان با تمام وجود و با صرف پولهاي زياد تلاش مي‌كنند كه مسلمانان را از جشن گرفتن به مناسبت ولادت حضرتش نيز منع كنند. و از هر گونه تبرك جستن به او و صلوات فرستادن بر او خودداري مي‌كنند، حتي با اينكه برخي از ساده‌ لوحان را چنين اغفال كرده‌اند كه صلوات بر پيامبر و آلش، شرك است!!

پي نوشت:

[1] - صحيح بخاري: ج 4، ص 194.

[2] - صحيح بخاري: ج 5، ص 137.

[3] - تفسير درالمنثور سيوطي: در تفسير سوره بينه.

[4] - صحيح بخاري: ج 3، ص 114، كتاب المظالم، باب الاشتراك في الهدي.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sunnicloob.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com